حضرت علی (ع) از محلی عبور می کرد، گروهی از بچه ها را دید که مشغول بازی بودند، ولی یک بچه در کناری ایستاده و غمگین است و بازی نمی کند. نزد او رفت و پرسید: نام تو چیست؟ گفت (( مات الدین )).
امام در مورد پدر این کودک سؤال کرد! گفتند: پدرش مرده و مادرش زنده است. امام مادر فرزند را خواست و علت این نام را پرسید. !
ابوجعفر محمد حسینی(ع) که با چهار واسطه به امام حسین(ع) می رسد، مردی فقیه و اهل زهد و عبادت بود. در ایام معتصم(ملعون) خلیفه عباسی علیه ستم او قیام کرد. معتصم با او جنگ کرد و او به ایران آمد و به شهرهای خراسان، سرخس، طالقان و مرو سفر کرد و گروه بسیاری از مردم ایران با او بیعت کردند.
محقق عالی قدر استاد فاطمی نیا فرمودند: یکی از علما که از دنیا رفته است از یکی از صلحا برایم تعریف می کرد که یک نفر گفته بود: من در قسمت بایگانی اداره ای کار می کردم و پرونده های متعدد و بعضاً بسیار مهم می آمد و ما در قسمت بایگانی قرار می دادیم. یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید. چند روزی که گذشت متوجه شدم آن !
در شرح نهج البلاغه ابن الی الحدید/ حضرت علی (ع) در حکایت حدیده ی محماه پس از نقل داستان عقیل می فرماید: از این حادثه شگفت آورتر اینکه، شب هنگام کسی به دیدار ما آمد (نوشته اند که اشعث بن قیس بود. چون فردای آن روز قرار بود در دادگاه اسلامی به پرونده او رسیدگی شود، شبانه حلوایی را خدمت امام برد تا به خیال شیطانی خود، قلب آن حضرت را نسبت به خود تغییر دهد.) و ظرفی سرپوشیده پر از حلوا داشت، معجونی در آن ظرف بود، چنان از آن متنفرشدم که گویا آن را با آب دهان مار سمی، یا قی کرده ی آن مخلوط کرده اند! |
آغاز آفرینش
سپاس و ستایش ویژه خداست که هیچ زبانی از عهده آن برنیاید، و شمارشگران زبردست و ماهر، شمار نعمتهای او را نتوانند، و تلاشگران پرتوان از ادای حقّ او ناتوانند، و ژرفای اندیشه بر کرانه بیکران او سرگردان است.
هیچ حصاری گستره صفات الهی را تنگ نگیرد، و دست و زبان از وصف جمالش درمانَد، و هنگام و پایانی بر آن نباشد.
جناب حجة الاسلام حاج سید جعفر شاهرودى که از علماى عصر حاضر تهران است حکایت کردند که : شبى در شاهرود خواب دیدم که در صحرایى حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى له الفرج ) با جماعتى تشریف دارند و گویا به نماز جماعت ایستاده اند، جلو رفتم که جمالش را زیارت و دستش را بوسه دهم ، چون نزدیک شدم شیخ بزرگوارى را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده و آثار جمال و وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست ، چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست تا این حد نزدیک و مربوط به مولاى ما امام زمان است ، از پى یافتن او به مشهد رفتم نیافتم ، در تهران آمدم ندیدم ،
.
از سید کاینات روایت است که چون فرزندان و نبیره هاى آدم علیه السلام بسیار شدند در نزد وى سخن مى گفتند و وى ساکت بود، گفتند: اى پدر چه شد شما را که سخن نمى گویى ؟ گفت : اى فرزندان من چون خدا جل جلاله مرا از جوارش بیرون فرستاد با من عهد کرد و گفت گفتارت را کم کن تا به جوار من برگردی. |
گویند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت . وقتى با کاروانى در سفر بود و نوشته ها را یک جا بسته با خود برداشت . در راه گرفتار راهزنان شدند. غزالى رو به آنان کرد و به التماس گفت : این بسته را از من نگیرید دیگر هر چه دارم از آن شما.
ادامه مطلب ...آورده اند که فاضل اطباء جالینوس معاصر عیسى مسیح علیه السلام بود، و هنگامى که آن پیغمبر خدا مبعوث شد، جالینوس پیر شکسته بود، و چون شنید که آن بزرگوار مرده زنده مى کند، گفت : این طبّ نیست این نبوّت است لذا از غیب بدو ایمان آورد، و خواهرزاده خود بولص را به متابعت آن جناب امر فرمود و وى را به سویش گسیل داشت و خود از مهاجرت به سبب پیرى و ناتوانى عذر خواست و نامه اى بدین مضمون براى آن حضرت ارسال داشت :
ادامه مطلب ...روزى جناب استاد شعرانى از آزادگى و بى اعتنایى مرحوم جلوه به اعتبار دنیوى براى ما حکایت فرمود که آن بزرگوار در مدرسه دارالشفاى تهران حجره داشت ، وقتى مریض شد و ناصرالدین شاه با تنى چند از ارکان مملکت به عیادتش رفتند، نخست از اسم جلوه بین شاه و حکیم جلوه سؤ ال و جوابى رد و بدل شد که از اظهار آن در این محفل منفعلم .