ثقه جلیل ریّان بن شبیب گفت :
در روز اول محرم بر امام ابى الحسن رضا علیه السلام وارد شدم ، به من فرمود: اى پسر شبیب آیا روزه دارى ؟
گفتم : نه .
گفت : این روز روزى است که زکریاى پیامبر در آن پروردگار خود را خواند و گفت : رب هب لى من لدتک ذریه طیبه انک سمیع الدعاء؛ یعنى اى پروردگار من مرا از نزد خویش ذریتى پاک ببخش همانا که تو دعا را شنونده اى ))،
چون امام على علیه السلام همراه اصحابش از کربلا عبور کرد، دیدگانش پر از اشک شد و فرمود: ((در این جا مرکب خود را بندند و فرود آیند و در این جا رحال و توشه خود را بر زمین نهند، و در این جا خونشان ریخته شود، خوشا به حال آن خاکى که خون عاشقان بر آن پخته شود!)).
ادامه مطلب ...یکى از زنان دانشمند به نام امّ سلیم - که به کتاب هاى آسمانى ، مانند تورات و انجیل آشنایى کامل داشت - پس از آن که به محضر پیامبر اسلام و امیرالمؤ منین و امام مجتبى صلوات اللّه علیهم شرفیاب شد و معجزات و کراماتى از آن بزرگواران مشاهده کرد، حکایت نماید:بعد از آن که به حضور حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام رفتم و همان اوصاف و نشانه ها را که در کتب آسمانى خوانده بودم ، در او مشاهده کردم .
ادامه مطلب ...در یکى از روزها شخصى از انصار به حضور مبارک امام حسین علیه السّلام رسید و خواسته و نیاز خود را بدین مضمون روى کاغذى نوشت : اى سرورم ! اى ابا عبداللّه ! من به فلان شخص مبلغ پانصد دینار بدهکار هستم و توان پرداخت آن را ندارم ، چون تنگ دست بوده از لحاظ مالى ، سخت در مضیقه مى باشم .
ادامه مطلب ...مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خود موسوم به خرائج و جرائح نقل کرده است :روزى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در محلّى نشسته بود و اطراف آن بزرگوار، امام علىّ، حضرت فاطمه ، حسن و حسین علیهم السّلام گرد آمده بودند.در این هنگام ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ایشان خطاب کرد و فرمود: چگونه اید در آن هنگامى که هر یک از شما از یکدیگر جدا و پراکنده گردد؛ و قبر هر یک در گوشه اى از زمین قرار گیرد؟
روزى رسول خدا به همراه امام علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه علیهما در محلّى نشسته بودند، ناگهان حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام ؛ در سنین شش سالگى وارد شد.پس حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله او را در آغوش گرفت ، و بر پیشانى و لب هایش بوسه زد؛ و وى را بر دامان خویش نشانید.
ادامه مطلب ...بسیارى از تاریخ نویسان آورده اند:چون حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه از مکّه معظّمه عازم شهر کوفه و سرزمین کربلاء گردید.به همین منظور به همراه اهل بیت و دیگر دوستان و یاران خود حرکت کرد، در بین راه در محاصره شدید لشکر عبیداللّه بن زیاد لعین به سرکردگى حرّ بن یزید ریاحى قرار گرفتند.و پس از صحبت ها و مجادله ها، سرانجام توافق شد که حضرت به راه خود ادامه دهد تا از سوى عبیداللّه - والى کوفه - دستور بعدى بیاید.
آمدم در کربلا تا با خدا سودا کنم |
از دل و جان حکم او را مو به مو اجرا کنم |
دین و قرآن را به خون خویشتن احیا کنم |
آمدم تا برگه آزادى اسلام را |
با نثار خون هفتاد و دو تن امضا کنم |
مرحوم سیّد مرتضى رحمة اللّه علیه آورده است :حضرت صادق آل محمّد، به نقل از پدران بزرگوارش علیهم السّلام حکایت فرماید: در زمان مولاى متقّیان ، امام علىّ علیه السّلام مدّتى باران نازل نشد.پس عدّه اى از اءهل کوفه نزد امام امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السّلام حضور یافته و ضمن اظهار ناراحتى از نیامدن باران ، تقاضا کردند تا حضرت از درگاه خداوند، طلب نزول باران نماید.امام علىّ علیه السّلام خطاب به فرزندش حضرت اءبا عبداللّه الحسین سلام اللّه علیه کرد و فرمود: اى حسین ! حرکت کن و براى این اءهالى از درگاه خداوند متعال درخواست بارش باران نما.
سلطان محمود غزنوی شبی برای استراحت به بستر رفت، هر چه کرد خوابش نبرد، در دلش گذشت شاید مظلومی دادخواهی میکند و کسی به دادش نمی رسد، به غلامی دستور داد جستجو کند اگر ستمدیده ای را مشاهده کرد به حضور آورد. غلام پس از کمی جستجو برگشت و گفت: پادشاها! کسی نبود. سلطان باز هر چه کرد خوابش نبرد، دانست که غلام کوتاهی کرده است، پس خودش برخواست و از قصر بیرون رفت.
ادامه مطلب ...