چگونه به خواسته های رهبری در سال 93 تحقق ببخشیم

نام‌گذاری سال ۹۳ در مقایسه با سال‌های گذشته از ویژگی‌ آشکاری برخوردار بود. این ویژگی در مفهوم عبارت نام‌گذاری بود نه در منطوق آن. البته امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) در بیانات ابتدای سال نو که در جوار مرقد مبارک ثامن‌الحجج(ع) ایراد کردند به وضوح این مفهوم را توضیح دادند. این مفهوم بسیار مهم و راهبردی مسئله قوی شدن ملت و کشور ایران بود که به بیان معظم‌له نام‌گذاری امسال هم بر اساس این مقوله راهبردی انجام گرفت. نظر به اهمیت این ویژگی که در وضعیت فعلی مهم‌تر نیز می‌شود، نوشتار حاضر با نگاهی تحلیلی و تبیینی به این موضوع می‌پردازد که: استکبار فکری و عملی با گریز از مکتب تربیتی آموزشی الهی با رویکرد قدرت‌محور، ساختاری را برای جهان رقم زده که در آن قدرتمندان با سروری و آقایی باقی می‌مانند و ضعیفان نابود و یا به هیچ انگاشته می‌شوند. برای ماندن و تغییر دادن چنین جهانی باید به قدرت برتر دست یافت که شروع آن با سروسامان دادن به عوامل اصلی تولید قدرت، از جمله اقتصاد و فرهنگ است

 

 

ساختار مفهومی بحث
انسان با سرکشی در برابر خداوند و دور شدن از تعالیم الهی و در نتیجه غلبه خصلت حیوانی وی بر وجه ملکوتی‌اش، خود را در ذیل قانون طبیعت، یعنی نزاع دائمی برای بقا قرار داد که بر پایه غلبه قوی بر ضعیف استوار است و با تکیه بر این اصل روابط موجود ملل و دول را شکل داد و این در حالی است که قانون الهی برای انسان، وضعیت وی را به نسبت سایر مخلوقات آشکارا مشخص کرده که به استناد آن، انسان اجازه ندارد خود را در ذیل قانون طبیعت تعریف کند؛ زیرا انسان با قرار گرفتن در ذیل این قانون، اولین چیزی را که زیر پا می گذارد رسالت مسئولیت‌پذیری خویش است که پیامد بسیار خطرناک آن مجاز دانستن هر اقدام و عمل، بدون پاسخگویی است؛ یعنی دقیقاً آنچه که حیوانات انجام می‌دهند. انسان معاصر با سلطه و سیطره بر طبیعت و تقویت بیش از پیش قدرتش، غلبه قوی بر ضعیف را سرنوشت محتوم بشریت امروز قرار داد. تجربه و تاریخ نشان می‌دهد که در قرون اخیر اشتیاق قدرتمندان برای حفظ وضع موجود و روابطی که آنها بر زندگی مردم حاکم کرده‌اند بسیار بیش از انگیزه محکومان به رویه آنها برای بر هم زدن وضع غیرانسانی و ناعادلانه موجود است. شاید یکی از علل خطرناک این وضعیت، تحکیم تمام ابعاد آن در دو عرصه اندیشه و عمل است که قدرتمندان انجام داده و به‌راحتی اجازه بر هم خوردن آن را نمی‌دهند و دیگری نیز بی‌رغبتی و ناامیدی کسانی است که به هر دلیل این وضع نکبت‌بار را پذیرفته و قبول کرده‌اند که ضعیف و رو به اضمحلال باشند.

محور قرار گرفتن برای اندیشه و نظام‌های سیاسی
ضعف و قدرت دو مفهوم برای توصیف و بیان دو وضعیت متفاوت است که رفته‌رفته با حفظ مفهوم، ارزش ابزاری دومی (قدرت) برای جاه‌طلبی‌های انسان آشکار شد و با درگیر ساختن فکر انسان، در حوزه اندیشه وی، رشد کرد. این رشد که در بستر ذهنی گریخته از تعالیم وحی انجام گرفته بود با شتاب روزافزون به تقویت خود پرداخت تا آنجا که برای انسان، به یک اصل غیرقابل چشم‌پوشی تبدیل شد. با اینکه خطرات قدرت، در حوزه اندیشه‌ورزی آشکار شده بود و کم‌وبیش آثار آن در رفتار کسانی که از آن متأثر بودند، دیده می‌شد، اما خطر اصلی زمانی به نمایش درآمد که این اندیشه پشتوانه تشکیل نظام‌های سیاسی شد. با حضور این اندیشه در شاکله نظام‌های سیاسی «قوی شدن برای نابود ساختن ضعیف» در جغرافیایی که حدش را قدرتمندان تعیین می‌کردند، رسمیت یافت. نظام‌های سیاسی که با این ویژگی شکل گرفتند برای قدرتمند شدن خیلی سریع به غارت و چ‍پاول مللی پرداختند که اطلاع درست و دقیقی از پیش‌زمینه این چپاول‌ها نداشتند. این نظام‌های سیاسی چون اصل را بر غلبه قوی بر ضعیف گذاشته بودند، می‌دانستند باید قوی شوند در غیر این صورت ضعیف و نابود می‌‌شوند، از این رو برای تاراج ثروت ملت‌های دیگر با یکدیگر مسابقه می‌گذاشتند. قرون استعمار کهن و چندین دهه استعمار نوین و حتی عصر جدید فرا استعمار دارای نمونه‌های زیادی از پیامدهای این تفکر خزیده در نظام‌های سیاسی است. از آنجایی که محل اصلی شکل‌گیری قوام یافته این تفکر و همچنین پیدایش نظام‌های سیاسی نوین مبتنی بر آن، مغرب زمین بود، بسیاری از کشورهای آن دیار با اندکی اختلاف زمانی دراین مسیر قرار گرفتند و چون در این مسیر گام‌های همزمانی برداشتند، تعدادی از آن‌ها به شکل همزمان قدرت تقریباً هم‌وزنی پیدا کردند که نیاز جدیدی را می‌طلبید.

تعامل قدرت‌های همسو
بر اساس اصل «غلبه قوی بر ضعیف» کشورهای غربی که به قدرتی دست‌یافته بودند، می‌بایست برای قوی‌تر شدن و باقی‌ماندن با کشورهای دیگر (ضعیف‌تر) درگیر می‌شدند تا با تضعیف بیشتر و یا نابودی آنها قوی‌تر می‌گردیدند، با حاکم بودن چنین تفکری این کشورها بارها و سال‌ها با یکدیگر جنگیدند، اما به سبب توازن نسبی قوا پیروزی قطعی و پایداری برای هیچ یک حاصل نشد. جنگ جهانی اول و دوم، برجسته‌ترین نشانه این دوران بود. پس از این دوجنگ پرهزینه بود که آنها با پی‌بردن به اشتباهاتشان روش‌شان را تغییر دادند و به جای تقابل با یکدیگر برای کسب قدرت بیشتر و نابودی طرف مقابل، به تعامل روی‌آوردند. با این اقدام کشورهای غربی، اصل «غلبه قوی برضعیف» اولین تبصره را خورد که همان «تعامل قدرت‌های همسو» است و جهان سال‌ها است آن را در ایجاد و گسترش اتحادیه اروپا مشاهده می‌کند. این تغییر روش‌ و پذیرش تبصره «تعامل قدرت‌های همسو» تا اندازه زیادی مشکل کشورهای غربی را حل کرد و سایه تهدید را از سر آنها کنار زد. اما کار را برای کشورهای ضعیف خارج از جغرافیای آنها بسیار سخت کرد. زیرا محصول عملی آن این بود که کشورهای ضعیف خارج از آن جغرافیا، قربانیان این کشورها هستند که با محاسبه دقیق و سهم‌بندی مشخص به قربانگاه می‌روند. درباره این گروه از کشورها ذکر این مهم ضروری است که آمریکا به سبب برخی آمادگی‌ها، ظرفیت‌ها، تجربه‌ها و مهم‌تر از همه تحولات تعیین‌کننده جهانی یک قرن اخیر به قدرتی رسید که توانست سلطه خود را برکشورهای یاد شده اعمال کند به گونه‌ای که آنها زعامت آمریکا و رعایت خطوط قرمزهایی را که تعیین می‌کند، پذیرفتند و امروزه غرب در حوزه‌های مربوط به بحث حاضر عملاً با رهبری آمریکا پیش‌ می‌رود. ناگفته نماند که کشورهای غربی از رهبر بودن آمریکا ناراضی هستند، اما به اقتضای وضعیت و ناتوانی در رویارویی ناچارند رهبری آن را بپذیرند و آمریکا نیز با درک مصالح خود در گردن نهادن به تبصره «تعامل قدرت‌های همسو» با خویشتن‌داری و مراقبت‌ دقیق از منافعش، این تبصره را رعایت می‌کند، اما رعایت آن از سوی دو طرف قطعاً ابدی نیست.

تحمل قدرت‌های غیرهمسو
به موازات رشد قدرت در برخی کشورهای غربی در شرق نیز قدرت برخی کشورها روند فزونی گرفت. کشورهای قدرتمند غربی از دو نظر به این موضوع نگاه می‌کردند یکی منظر «غلبه قوی بر ضعیف» و دیگری منظر «رقابت». از منظر اول غلبه آنها بر این کشورها موقعیت آنها را ارتقا می‌داد و قدرت‌شان را بیشتر و طرف‌های مقابل را تضعیف و یا نابود می‌کرد که در هر صورت به نفع مهاجمان بود. از منظر دوم این کشورهای شرقی رقبایی محسوب می‌شدند که جا را برای کشورهای غربی تنگ می‌کردند و باید سرکوب می‌شدند، نتیجه هر دو نظر یکی بود، نابودی طرف مقابل؛ اما تجربه آنها درباره کشورهای تقریباً هم‌وزن این بود که نباید تخاصم با آنها به مرحله درگیری و جنگ کشیده شود؛ از طرفی هم به علل و دلایلی همسویی با آنها هم ممکن نبود؛ از این رو دومین تبصره را بر اصل «غلبه قوی بر ضعیف» زدند و بحث «تحمل قدرت‌های همسو» را مطرح کردند. بر اساس این تبصره آن‌ها می‌بایست کشورهایی مانند روسیه، چین، هند و... را در شرق تحمل می‌کردند که چنین نیز شد؛ اما همه کشورهای دنیا در این دو تبصره خلاصه نمی‌شدند و دنیا شامل کشورهای بسیار زیادی بود که رابطه با آنها به معیارهای خاص نیاز داشت از جمله کشورهای دارای قدرت و مستقل.

تقابل با قدرت‌ها مستقل
همسویی و احاطه کشورهای قدرتمند بر امور مهم جهان، قدرت‌یابی سایر کشورها را بسیار مشکل کرده است؛ اما با وجود این در گوشه و کنار جهان کشورهایی هر چند نادر و اندک یافت می‌شوند که به طرقی توانستند رابطه صید و صیادی با کشورهای قدرتمند را بر هم بزنند و روشی برای قدرت‌یابی بیابند. مطرح‌ترین کشور در بین این کشورها، ایران است که با انقلاب اسلامی و عبور سلامت از انواع دسیسه‌ها و توطئه‌های استکبار، امروز به کشوری قدرتمند و مستقل تبدیل شده است. استکبار، ایران را قدرتمند می‌داند، زیرا کشوری که بتواند سی‌و پنج سال در برابر انواع تلاش‌های براندازانه دشمنان گوناگون و متحدانش ایستادگی و توطئه‌ها را یکی پس از دیگری خنثی کند، قطعاً قدرتمند است؛ با وجود این برخورد استکبار با ایران که قاعدتاً بر مبنای اصل «غلبه قوی بر ضعیف» است و حداقل انتظار این بود که مبتنی بر تبصره «تحمل قدرت‌های غیر همسو» باشد، بسیار تأمل‌برانگیز و با یک چرایی بزرگ همراه است. چرا استکبار قدرت‌هایی مانند: روسیه‌،چین، هند، برزیل، آرژانتین و... را تحمل می‌کند و ایران اسلامی را تحمل نمی‌کند؟ پاسخ کاملاً‌ روشن است؛ استکبار خطر ایران اسلامی را برای منافعش که دامنه آن به خودش نیز کشیده می‌شود، بیشتر از خطر کشورهای یاد شده می‌داند؛ ازاین رو برای مواجهه با ایران از روش «تقابل» که کاربرد آن در راستای اصل «غلبه قوی بر ضعیف»است، استفاده می‌کند تا با تحلیل توان ایران آن را نابود سازد و یا آنچنان تضعیف کند که هیچ اثری از انقلابی‌گری و استقلال در آن باقی نمانده تا ایران نیز در زمره ده‌ها کشوری قرار گیرد که در موقعیت ضعف به معنای مرگ هستند.

ضعف به معنای مرگ
اگر تعداد کشورهایی که در این نوشتار به آنها اشاره شد از تعداد کل کشورهای جهان که حدود دویست کشورند کم شود، حدود چهارم پنجم کشورهای جهان باقی می‌مانند که استکبار با آنها تا حد بسیار زیادی بر اساس اصل «غلبه قوی بر ضعیف» عمل می‌کند. این گروه کثیر از کشورها آنهایی هستند که کاملاً در سیطره استکبار قرار دارند و فاقد هرگونه آرمان و ادعای متعالی هستند، سهم آنها از دنیا و انسانیت و هر آنچه که به این دو مربوط می‌شود به میزانی است که استکبار از آن احساس تهدید نکند. اسم کشور تنها چیزی است که برای هویت و موجودیت آنها باقی‌مانده است. حتی آنهایی که از وضعیت مالی و دنیوی خوبی نیز برخوردارند باز هم ضعیفند؛ زیرا فقط حرکت می‌کنند و زنده هستند، اما زندگی نمی‌کنند. اگر آنها معتقدند زندگی می‌کنند این اعتقاد را نیز کسانی در ذهن آنها حقنه کرده‌اند که ضعف آنها را می‌خواهند و نه قدرت‌شان را. این ضعف به مثابه مرگ است و برای نابودی آنها به تلاش دیگری نیاز نیست. همین که این گروه کشورها در مسائل خرد و کلان جهانی با استکبار همراه و هم‌نظرند و هنجارهای استکباری را در تار و پود زندگی‌شان پذیرفته‌اند، یعنی ضعف و مرگی که استکبار برای آنها می‌پسندد. وجود این دسته‌ کشورها که دچار چنین ضعف و مرگی هستند برای استکبار از مردگانی که در قبرستان‌ها آرامیده‌اند بسیار با ارزش‌تر است؛ زیرا آنها مردگانی هستند که به کار استکبار نمی‌آیند، اما اینها می‌توانند مروج هنجارهای استکباری و نمونه‌هایی برای فریب سایرین و کمک به استکبار در مجامعی باشند که استکبار به اعلام سرسپردگی و رآی و نظر آنها نیاز دارد.

قدرت برتر برای اصلاح
نظر درباره برخورد با جهانی که ساختارش براساس نگاه به قدرت شکل گرفته و تا حدودی نیز ترسیم شد، دو گونه است؛ نگاه اول خواستار تسلیم و تمکین و نگاه دوم به‌دنبال تغییر و دگرگونی است. نگاه اول مبلغ و مشوق وضع موجود است که کاملاً در راستای خواست استکبار است و تداوم آن موقعیت استکبار را تحکیم می‌بخشد و نگاه دوم مخالف وضع موجود و خواهان بر هم زدن آن است. بر هم زدن فاقد ایده و اندیشه محکم، عبث است و رو به تباهی دارد؛ اما بر هم زدن مبتنی بر ایده‌های بلند و اندیشه‌ و تأملات محکم و جدی، نتیجه‌بخش است. نشان‌های چنین اندیشه‌ و تأملاتی به وفور و وضوح در آموزه‌های روز نشان شده اسلام موج می‌زند و برای تحقق آن و اصلاح وضع بغرنج و ناهنجار و شرم‌آور جامعه بشری امروز، به قدرت برتری نیاز است که بتواند قدرت‌های سرکش کنونی را که عامل تمامی بدبختی‌ها و مصائب امروز جهان هستند، به تمکین و تسلیم وادارد و این مهم تنها از طریق فعال کردن عوامل تولید قدرت و مدیریت آن در راستای تشکیل قدرت برتر امکانپذیر است که امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) این نکته و سایر مطالب این نوشتار را به شکل مجمل در فراز ذیل بیان فرمودند: «اگر ملتی، قوی نباشد و ضعیف باشد، زور خواهد شنفت، به او زور می‌گویند؛ اگر بتوانند، زیر پا او را لگد می‌کنند... اما ملت ما این جور نیست؛ ما اولاً استعداد قوی شدن، زیاد داریم؛ امکانات و ظرفیت‌ها هم زیاد داریم... من بر این اساس، نقشه کلی سال ۹۳ را در این دو عنصر(اقتصاد و فرهنگ) می‌بینم که در پیام اول سال عرض کردم: اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و با مدیریت جهادی.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد