مرحوم شیخ صدوق به سند خود از ابنعباس نقل مىکند که در حضور امیر مؤمنان على (ع) (در زمان خلافتش) سخن از جریان خلافت (بعد از رسول خدا تا آن زمان) به میان آمد، سخن مشروح زیر را فرمود، (که ما آن را از نهجالبلاغه (1) در اینجا مىآوریم) که ترجمهاش چنین است:سوگند به خدا فلانى (ابوبکر) رداى خلافت را بر تن کرد، در حالى که به نیکى مىدانست من در گردش درآوردن حکومت اسلامى همانند محور سنگهاى آسیا هستم (که آسیا بدون آن نمىچرخد)
او مىدانست که سیلها و چشمههاى علم و کمال از دامن کوهسار وجودم، جریان دارد و پرندگان بلند پرواز را یاراى وصول به افکار بلند من نیست.
پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامنم را از آن پیچیدم و کنار رفتم، در حالى که در این فکر فرورفته بودم که با دست تنها (بدون یاور) براى گرفتن حقّى قیام کنم، و یا اینکه در محیط سانسور و ظلمى که ایجاد کرده بودند، صبر کنم، محیطى که پیران را فرسوده، و جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا آخر عمر، رنجیده و اندوهگین مىسازد.
سرانجام دیدم صبر و بردبارى به عقل و خرد نزدیکتر است، از این رو راه صبر و استقامت را برگزیدم، ولى مانند کسى بودم که وَ فِى الْعَیْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً: خاشاک، چشم او را پر کرده، و استخوان، گلوگیرش شده است، با چشم خود مىدیدم که میراثم را به غارت مىبرند، تا اینکه اوّلى از دنیا رفت، و بعد از خودش خلافت را به دوّمى (پسر خطّاب) سپرد. در اینجا امام على (ع) به قول اعشى شاعر، متمثّل شد که مىگوید:
شَتّانَ ما یَوْمِى عَلى کُورِها -وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخِى جابِرِ
که چه بسیار بین دیروز و امروز، فرق است! امروز بر کوهان شتر سوارم و گرفتار سختى هستم، ولى در گذشته که با حیّان برادر جابر بودم در کمال آسایش بسر مىبردم» (2) شگفتا! او (ابوبکر) که در حیات خود از مردم مىخواست عذرش را بخواهند، (و با وجود من بیعتش را فسخ کنند) خودش هنگام مرگ، عروس خلافت را براى دیگرى عقد کرد، و این دو نفر... خلافت را مانند دو پستان شیر میان خود قسمت نمودند، و آن را در اختیار کسى قرار داد که آدمى سخت خشن و تندخو و پراشتباه و پوزشطلب بود، کسى رئیس خلافت شد که همانند شتر سرکش بود که اگر یار او مهارش را سخت نگه مىدارد، و رها نمىکند، بینى شتر پاره مىشد و اگر او را آزاد بگذارد در پرتگاه هلاکت بیفتد، سوگند به خدا مردم در زمان او (عمر) به اشتباه افتادند، و در راه راست گام ننهادند و از حق دورى جستند، پس من در این مدّت (ده سال و شش ماه) راه بردبارى و شکیبائى را به پیش گرفتم، تا او نیز از دنیا رفت، در روزهاى آخر زندگیش، خلافت را در میان جماعتى (شورى) قرار داد، و مرا به پندارش یکى از آنها نمود، براستى پناه به خدا از این شورا، چه وقت بود که مرا با آنها مقایسه مىکردند که اکنون مرا در ردیف آنها قرار دهند، ولى باز هم کوتاه آمدم و صبر کردم و در شوراى آنها حاضر شدم (3)
بعضى از آنها (سعد وقاص) به خاطر کینهاش با من از من روى برتافت و دیگرى (عبدالرّحمن شوهر خواهر مادرى عثمان، به خاطر خویشى با عثمان) خویشاوندى را مقدّم داشت، و آن دو نفر دیگر (طلحه و زبیر) نیز به خاطر جهاتى که ذکرش خوشآیند نیست، به راه دیگر رفتند و در نتیجه سوّمى (عثمان) برنده شد و زمام امور خلافت را بدست گرفت، او همانند شتر پرخور و شکم برآمده، تصمیمى جز انباشتن بیتالمال و خوردن آن نداشت، بستگان پدرش به همکاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنهاى که بهاران به سوى علفزار هجوم مىبرند و با حرص عجیبى گیاهان را مىخورند، براى بلعیدن اموال خدا دست از آستین برآوردند، سرانجام بافتههایش براى (استحکام خلافت) پنبه شد، و کردار ناشایستش، کارش را تباه ساخت.
سقیفه در بیانات حضرت زهرا (س)
از على علیهالسلام چه چیزى را نپسندیدند؟
واى بر آنان! خلافت را از کوههاى بلند رسالت و پایههاى نبوت و محل نزول روحالأمین با وحى مبین و از عالمان آگاه و حاذق در امر دنیا و دین به کجا کشاندند. بدانید که این زیانِ آشکار است. از ابوالحسن (على علیهالسلام) چه چیزى را نمىپسندیدند؟ به خدا قسم، ناراضى بودند از صلابت شمشیرش و بىپروائى او از مرگش و شدت حملههایش و برخوردهاى عبرتآموز او در جنگ، و از تبحر او در کتاب خداوند و غضب او در امر الهى.
چه کسى را بجاى على علیهالسلام انتخاب کردند؟!
به خدا سوگند، اگر از گرفتن مهارى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آن را به او (على علیهالسلام) سپرده بود خوددارى مىکردند (1) با او انس مىگرفت و آنان را چنان به آرامى سیر مىداد که محل بستن مهار را زخمى نکند و حرکتدهندهى آن خسته نشود و سوارهى آن به اضطراب نیفتد. و آنان را بر سر آبى فراوان و گوارا و زلال و وسیع مىبُرد که آب آن از دو طرف نهر لبریز باشد و دو سوى آن گلآلود نشود، و آنان را از آنجا سیراب بیرون مىآورد. و در حالى که (2) براى آنان سیرابى را پسندیده است ولى خود از آن استفاده نمىکرد مگر بقدر رفع عطش سیراب و دفع شدت گرسنگى. و اگر خلافت را به او مىسپردند برکات آسمان و زمین بر آنان گشوده مىشد، ولى آنان از حق روى گردانیدند، پس بزودى خداوند آنان را به آنچه براى خود کسب کردهاند مؤاخذه مىنماید و کسانى که ظلم نمودند به زودى سزاى آنچه کسب کردهاند به آنان مىرسد و نمىتوانند مانع چنین عاقبتى شوند.
پیشبینى عاقبت غصب خلافت
هان، بیا و بشنو. و تا زندهاى روزگار امر عجیبى را به تو نشان خواهد داد! و اگر تعجب کنى بدانکه همین حادثه تو را به تعجب واداشته است! به کدام سو روى آوردند؟! و به کدام تکیهگاهى إتکا نمودند؟! و به کدام پایهاى اعتماد نمودند؟! و به کدام دستاویزى چنگ زدند؟! و بر ضد کدامین ذریّهاى اقدام کردند و بر آنان چیره شدند؟! و براى چه کسى انتخاب کردند و براى چه کسى رها نمودند؟! چه بد سرپرستى و چه بد دوستانى! و براى ظالمین چه بد جایگزینى است. به خدا سوگند پس ماندگان را به جاى پیشتازان، و ترسوى نادان را بجاى دلیر آگاه، و فرومایگان را بجاى معتمدان خود قرار دادند. بینىشان بر خاک مالیده باد و پشیمان شوند قومى که گمان مىکنند کار درستى انجام مىدهند. بدانید که آنان مفسدند ولى خود نمىدانند. واى بر آنان! آیا کسى که به حق هدایت مىکند سزاوارتر به پیروى است یا کسى که خود هدایت نیافته مگر آنکه هدایت شود؟ شما را چه شده است؟! چگونه حکم مىکنید؟!
خسارت امت با غصب حق على علیه السلام
بدانید قسم به لایزالى خداوند، هماکنون فتنه باردار شده است! پس زمان کوتاهى منتظر بمانید تا ثمرهاش ظاهر گردد. آنگاه از آن کاسهاى لبریز از خون تازه و سم تلخ کشنده بدوشید. آنگاه است که اهل باطل زیان مىکنند، و آیندگان از نتیجهى آنچه پیشینیان پایه گذاردهاند آگاه مىشوند. سپس خیال خود را راحت کنید و قلب خود را براى نزول فتنه قوى کنید و بشارت باد شما را بر شمشیرى برنده، و قهر و غلبهى متجاوز ظالم، و هرج و مرج دائمى و عمومى، و زورگوئى ظالمین که اموال عمومى را غارت مىکند و براى شما چیز کمى باقى مىگذارد و جمع شما را درو کرده و نابود مىنماید. افسوس بر شما! چگونه خواهید بود هنگامى که دچار سر در گمى مىشوید؟ آیا حق را به زور به شما بقبولانیم در حالى که خودتان مایل نیستید؟!
پی نوشت
1_نهج البلاغه خطبه 3
2ـ حیّان برادر جابر، در شهر یمامه مىزیست و ریاست قوم را به عهده داشت، و بر اثر اموالى که کَسْرى براى او فرستاد، ثروت بسیار در اختیار داشت، اَعْشى (گوینده شعر فوق) چون ندیم حیّان بود، در آن زمان در عیش و رفاه بسر مىبرد، ولى بعدها به سختى افتاد و شعر فوق را گفت، منظور حضرت على (ع) از تمثیل به این شعر این است که در زمان رسول خدا (ص)، مورد عنایت خاص آن حضرت بودم و در کمال احترام بسر مىبردم، ولى بعد از او، ستمگران، جهان را بر ما تنگ کردند. (مترجم).
3ـ اعضاى شورائى که عمر تعیین کرد عبارتند از: على (ع)، عثمان، سعد وقّاص، عبدالرّحمان بن عوف، طلحه و زبیر، این شش نفر در خانهاى جمع شدند، زبیر حق خود را به على (ع) داد، طلحه حق خود را به عثمان داد، سعد وقّاص، حق خود را به عبدالرّحمان داد، بعد از مدّتى سکوت، عبدالرّحمن با على (ع) گفت: من حاضرم حق خود را به تو بسپارم مشروط به اینکه به کتاب خدا و سنّت پیامبر و روشن شیخین (ابوبکر و عمر) رفتار کنى!! على (ع) فرمود: بلکه به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و علم و اجتهاد خود رفتار مىکنم. عبدالرحمان بن عوف این پیشنهاد را به عثمان کرد، عثمان آن را پذیرفت و به این ترتیب (طبق برنامهریزى عمر) عثمان به خلافت رسید (شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید جلد 1 ص 188)- مترجم.
4_«ه» و «ک»: اگر بر مهارى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آن را به على علیهالسلام سپرده بود متحد مىشدند... و در «د» چنین است: به خدا قسم، اگر از جادهى روشن روى گردان مىشدند و از قبول برهان واضح سرباز مىزدند، ایشان را به سوى آن بازمىگرداند و بر قبول آن وادارشان مىنمود.
5ـ «د»: و پنهان و آشکارا براى آنان دلسوزى مىنمود، و از دنیا استفادهاى نمىبرد و براى خویش برنمىداشت مگر بقدر سیراب شدن عطشان و سیر شدن گرسنه، و زاهد از راغب در دنیا شناخته مىشد و راستگو از کاذب تشخیص داده مىشد، و اگر اهل آبادىها ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند درهاى برکات آسمان و زمین را بر آنها باز مىکردیم...