چون رسول خدا رحلت فرمود، انصار در سقیفه بنىساعده جمع شدند و گفتند: پیامبر از دنیا رفت. سعد بن عباده به پسرش قیس یا یکى دیگر از پسران خود گفت: من به علت بیمارى نمىتوانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صداى بلند براى مردم بازگو کن تا مردم بشنوند.
سعد خن مىگفت و پسرش مىشنید و با صداى بلند تکرار مىکرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثناى الهى این بود: همانا شما را سابقهاى در دین و فضیلتى در اسلام است که براى هیچ قبیلهاى در عرب نیست. رسول خدا ده سال و اندى میان قوم خویش درنگ کرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افکندن بتها فراخواند.
از قوم او جز گروهى اندک ایمان نیاوردند و به خدا سوگند! که نمىتوانستند از رسول خدا حمایت کنند و دین او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنکه خداوند براى شما بهترین فضیلت را اراده فرمود و کرامت را به شما ارزانى داشت و شما را به آیین خود مخصوص گردانید و ایمان به خود و فرستادهاش و قوى ساختن دین خود و جهاد با دشمنانش را براى شما روزى کرد. شما بودید سختترین مردم نسبت به آنهایى که از دین او سرپیچى کردند و از دیگران بر دشمن او سنگینتر بودید، تا سرانجام خواهناخواه فرمان خدا را پذیرا شدید و دوردستان هم با خضوع و فروتنى سر تسلیم فرود آوردند، و خداوند وعدهى خویش را براى پیامبرتان آورد و اعراب در مقابل شمشیرهاى شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالى او را بمیراند در حالى که رسول خدا از شما راضى و دیدهاش به شما روشن بود، اینک استوار بر این حکومت دست یازید که شما از همهى مردم بر آن سزاوارترید.
آنان جملگى پاسخ دادند: که سخن و اندیشهى تو صحیح است و ما از آنچه تو فرمان دهى سرپیچى نخواهیم کرد و تو را عهدهدار این حکومت مىکنیم که براى ما بسندهاى، و مؤمنان شایسته نیز به آن راضى هستند. سپس در میان خود گفتگو کردند و گفتند: اگر مهاجران قریش این را نپذیرند و بگویند ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر و عشیره و دوستان او هستیم و به چه دلیلى پس از رحلت او در خصوص حکومت با ما ستیزه مىکنید؟ چه باید کرد؟ گروهى از انصار گفتند: در این صورت خواهیم گفت امیرى از ما و امیرى از شما باشد و به هیچ کارى غیر از آن هرگز رضایت نخواهیم داد، که حق ما در پناه دادن و یارى رساندن (به رسول خدا) همانند حق ایشان در هجرت است. در کتاب خدا آنچه براى ایشان آمده است براى ما نیز آمده است و هر فضیلتى را که براى خود شمارش کنند ما هم نظیر آن را براى خود بر خواهیم شمرد و چون عقیده نداریم که حکومت مخصوص ما باشد در نتیجه خواهیم گفت امیرى از ما و امیرى از شما.
سعد بن عباده گفت: این آغاز سستى است. در این زمان ابوبکر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبیده در سقیفه حضار و به دقت گفتگوى انصار را زیر نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگوید و شرایط را براى ابوبکر مهیا کند، او نگران بود (ابوبکر) از گفتن برخى از مسائل خوددارى کند. چون عمر ارادهى سخن کرد ابوبکر او را از کلام بازداشت و گفت: آرام بگیر، سخنان مرا گوش کن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسید بگو.
ابوبکر پس از تشهد گفت: همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدایت و دین حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و اندیشههایمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرامىخواند متوجه کرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستین مسلمانان بودیم و مردم دیگر در این خصوص پیروان ما هستند، ما عشیرهى رسول خدا و گزیدهترین اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستیم، هیچ قبیلهاى در عرب نیست مگر اینکه قریش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما هم انصار خدایید و شما رسول خدا را یارى دادید، وانگهى شما وزیران و یاوران پیامبر هستید و بر طبق فرمانى که در کتاب خدا آمده است برادران ما و شریکهاى ما در دین و در هر خیرى که در آن باشیم، هستید و محبوبترین و گرامىترین مردم نسبت به ما بوده و هستید سزاوارترین مردم به قضاى خداوند و شایستهترین افرادى هستید که به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزانى فرموده تسلیم باشید، و سزاوارترین مردم هستید که به آنها رشک نبرید.
شما کسانى هستید که با وجود نیازمندى و درویشى خود ایثار کردید و مهاجران را بر خود ترجیح دادید، بنابراین باید چنان باشید که شکست و آشفتگى این دین به دست شما نباشد. اینک شما را فرامىخوانم که با ابوعبیده جراح (1) یا عمر بیعت کنید، که من از آن دو براى سرپرستى حکمت شاد و خشنودم و هر دو را براى آن شایسته مىدانم.(2) عمر و ابوعبیده هر دو پاسخ دادند: هیچکس از مردم را سزاوار نیست که برتر از تو و حاکم بر تو باشد، که تو یار غار و نفر دومى (3) ، وانگهى پیامبر خدا تو را به نماز گزاردن فرمان داده است (4) ، بنابراین تو سزاوارترین مردم براى حکومت هستى.
انصار گفتند: به خدا سوگند! ما نسبت به چیزى که خداوند براى شما ارزانى بدارد رشک نمىبریم و حسد نمىورزیم و در نظر ما هیچکس محبوبتر و بیش از شما مورد رضایت ما نیست، ولى ما در مورد آینده و آنچه از امروز به بعد ممکن است اتفاق بیفتد بیمناک هستیم، و از آن مىترسیم که بر این حکومت کسى چیره شود که نه از ما باشد و نه از شما.
اگر امروز شما مردى از خودتان را حاکم کنید ما راضى خواهیم بود و بیعت مىکنیم مشروط بر آنکه چون او درگذشت مردى از انصار را به حکومت انتخاب کنید و پس از اینکه او درگذشت مردى دیگر از مهاجر را حاکم کنیم و تا هنگامى که این امت پایدار است، اینگونه رفتار شود، و این کار در امت محمد به عدالت نزدیکتر و شایستهتر است. هیچیک از انصار بیم آن را نخواهد داشت که مورد بىمهرى قریش قرار گیرد و او را فرو (پست) گیرند، و هیچ قریشى نیز بیم آن را نخواهد داشت که مورد بىمهرى انصار قرار گیرد و او را فروگیرند.
ابوبکر برخاست و گفت: هنگامى که رسول خدا به رسالت مبعوث شد براى عرب بسیار گران آمد که دین پدران خود را رها کنند، با او مخالفت و ستیز کردند و خداوند مهاجران نخستین (5) را از میان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد که او را تصدیق کنند و به او ایمان آورند و با او مواسات کنند و با وجود آزار شدیدى که قوم بر آنان داشتند همراه پیامبر صبر و پایدارى کنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراین آن گروه مهاجران، نخستین کسانى هستند که خدا را در زمین پرستش کردند و پیشگامان ایمان آوردن به رسول خدایند. دیگر اینکه آنان دوستان و عترت او و سزاوارترین مردم براى حکومت پس از او هستند، و در این مورد هیچکس جز ستمگر با آنها ستیز نمىکند و پس از مهاجران هیچکس از حیث فضل و پیشگامى در اسلام همانند شما نیست، ما امیران خواهیم بود و شما وزیران، بدون رایزنى با شما و بىاطلاع شما هیچ کارى نخواهیم کرد.
حباب بن منذر (6) اظهار داشت: اى گروه انصار، دستها و قدرت خود را براى خویش نگه دارید که همهى مردم زیر سایهى شما هستند و هیچ گستاخى توانایى مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمى هستید که (رسول خدا را) پناه و یارى دادید و هجرت (او) به سوى شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ایمانید. به خدا سوگند! که خداوند آشکارا جز در حضور و در سرزمین شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ایمان جز در پناه شمشیرهاى شما شناخته نشده است، اینک کار خود را براى خویشتن بازدارید و اگر نپذیرفتند، در آن صورت امیریاز ما و امیرى از ایشان باشد. عمر گفت: هیهات! که دو شمشیر در نیامى نگنجد.
همانا عرب هرگز رضایت نخواهد داد که شما را به امیرى خود قبول کند، حال آنکه پیامبرشان از قبیلهى دیگرى غیر از شماست و اعراب از اینکه حکومت را به افرادى واگذار کنند که پیامبریهم در بین آنها بوده و ولى امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند کرد و در این مورد ما را حجت آشکار نسبت به کسى که با ما مخالفت مىکند در دست است و دلیل روشن با کسیکه ستیز کند داریم. چه کسى مىخواهد با ما در مورد میراث محمد و حکومت او دشمنى کند؟ حال آنکه ما دوستان نزدیک و عشیره او هستیم (7) ، مگر کسى که به باطل درآویزد و به گناه گرایش یابد و خویشتن را به درماندگى و نابودى دراندازد.
چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت: اى گروه انصار! سخن این مرد و یارانش را گوش نکنید که در آن صورت بهرهى شما را از حکومت خواهند ربود و اگر آنچه به ایشان پیشنهاد کردید نپذیرفتند آنان را از سرزمین خود برانید و خود عهدهدار حکومت بر ایشان باشید که از همه بر آن سزاوارترید و در پناه شمشیرهاى شما کسانى که در مقابل این دین سر فرود نمىآوردند تسلیم شدند و (اسلام را) پذیرفتند، من خردمندى هستم که باید از رأى او بهره برد و مردى کاردیده و آزمودهام. اگر هم مىخواهید کار را به حال نخست برگردانیم، به خدا سوگند! هیچکس سخن و پیشنهاد مرا رد نخواهد کرد مگر آنکه بینى او را با شمشیر درهم کوبم.
پس از حباب، ابوعبیده برخاست و گفت: اى گروه انصار! شما نخستین یاران و پشتیبانان پیامبر بودید، اکنون نخستین تغییردهنده و اولین دگرگونکننده نباشید. سپس بشیر بن سعد خزرجى که از بزرگان قبیلهى خزرج بود و از هماهنگى انصار براى امیرى سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت: اى گروه انصار هرچند که ما داراى سابقه هستیم، ولى ما از اسلام و جهاد خود، چیزى جز رضایت و خشنودى پروردگار خود و فرمانبردارى از پیامبر خویش نخواستهایم و شایستهى ما نیست که با سابقهى خود بر مردم فزونى طلبیم و چیرگى را جستجو کنیم و بدنبال یافتن ما بازاى دنیایى باشیم. همانا محمد مردى از قریش است و قوم او به میراث و حکومت او سزاوارترند، خدا نکند که با آنان در این کار ستیز کنم، شام نیز از خدا بترسید و با آنان اختلاف نکنید.
فرصت شکارى ابوبکر
ابوبکر چون فرصت را مغتنم و شرایط را مناسب دید، از جاى برخاست و گفت: اینک عمر و ابوعبیده حاضر هستند، با هر کدام که مىخواهید بیعت کنید. (8) عمر و ابوعبیده گفتند: به خدا سوگند! هرگز عهده دار حکومت بر تو نخواهیم شد که تو برترین مهاجران و نفر دوم و جانشین رسول خدا در نمازى و نماز برترین کار دین است، دست بگشاى تا با تو بیعت کنیم. ابوبکر بدون درنگ دست خود را دراز کرد و چون عمر و ابوعبیده خواستند با او بیعت کنند. بشیر بن سعد بر آن دو پیشى گرفت و با ابوبکر بیعت کرد. حباب بن منذر با مشاهدهى بیعت بشیر، خطاب به وى گفت: نافرمانى تو را بر این عمل ناشایسته واداشت، و به خدا سوگند! چیزى جز رشک و حسادت بر پسر عمویت تو را وادار به این کار نکرد. زمانى که اوسیان دیدند بزرگى از بزرگان خزرج با ابوبکر بیعت کرد، اسید بن حضیر (9) که بزرگ قبیلهى اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده و اینکه مبادا او به حکومت دست یابد با ابوبکر بیعت کرد، و چون اسید بیعت کرد همه ى افراد قبیلهى اوس با ابوبکر بیعت کردند. سعد بن عباده را که بیمار بود به خانهاش بردند و او آن روز و پس از آن از بیعت خوددارى کرد. عمر قصد کرد تا وى را به اجبار وادار به بیعت کند، اما به او گفته شد که این کار را نکند زیرا اگر او (سعد بن عباده) کشته شود نیز بیعت نمىکند، و او به قتل نمىرسد مگر آنکه تمامى افراد خانوادهاش کشته شوند، و آنان کشته نمىشوند مگر آنکه با همهى خزرجیان جنگ شود، و چون با خزرجیان جنگ شود قبیلهى اوس آنها را یارى خواهند کرد و در این صورت کار تباه مىشود. (10)
ماجراى سقیفه به نتیجهاى که مىبایست رسید و تاریخ اسلام را به طریقى هدایت کرد که برنامهریزان و دستهاى آشکار و پنهان کودتا اراده کرده بودند. براستى موضوع چه بود؟ آیا اساس اسلام و حاکمیتى را که پیامبر اکرم بنیان گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟ آیا احساس وظیفهى شرعى پدید آورنده و ادامهدهندهى ماجراى سقیفه بنىساعده بود؟ به درستى انصار نگران چه حوادثى بودند که اجتماع نافرجام سقیفه رابه وجود آوردند؟ آیا نمىتوان این احتمال را طرح و مورد کنکاش قرار داد که انصار ناخواسته مجرى برنامههایى شدند که دیگران از پشت پرده به هدایت آن همت گمارده بودند، و پیدایش چنان اجتماعى را متضمن منافع فردى و گروهى خود مىدانستند؟ چه علت و رابطهاى بین اقدام خودسرانهى انصار براى ضدیت با مهاجران و اهلبیت پیامبر و دستاندازى به خلافت اسلامى از یکسو و بىاطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در مسجد و خاندان بنىهاشم توسط ابوبکر و عمر از سوى دیگر، مىتواند وجود داشته باشد؟ اگر فتنهى سقیفه بنىساعده آنچنان بزرگ بود که ابوبکر و عمر و ابوعبیده را در آن ساعات حساس از تجهیز رسول خدا بازداشت و به سوى کانون توطئه کشاند، آیا براى خاموش کردن شعلههاى فتنه، نیازى به حضور على علیهالسلام که کلید مشکلات اساسى اسلام و پیامبر بود و همچنین سایر بزرگان مهاجران نبود؟
نقبى در سقیفه
بار دیگر به سقیفه بنىساعده بازگردیم. و با دقت بیشترى ماجرا را بررسى کنیم.
1. سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوى حکومت و هواى جانشینى پیامبر را در سر دارد، در حالى که قادر به رساندن سخنان خود به مردم نیست و بیمارى آنچنان بر او غلبه کرده است که حتى از رسیدگى به امور خود ناتوان است و ناچار مىشود سخنانش را توسط یکى از پسرانش به گوش حاضران برساند.
2. مردمى که در صحنهى سقیفه حاضر شدهاند، در اوج هیجان و احساس، بزرگان خود را شایسته و لایق امر حکومت مىدانند (ویژگى چنین جمعیتى که حقى جعلى را با احساس و عاطفهاى هیجانى تعقیب مىکند، عدم تعقل و اندیشهى خردمندانه است).
3. آنها علىرغم تعصب اولیه به طور ناگهانى از موضع خود عدول مىکنند (زیرا شجاعت و بزدلى چنین مردمانى لحظهاى است، اجتماعى که تابعیت خرد و فرمان عقیل را نپذیرفت و دلخوش به حقوقى که من غیر حق براى خود قایل است به هیجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظهها تحت تصرف شخص و یا گروه برنامهدارى قرار مىگیرد که عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبى بشناسد). 3. ابوبکر و عمر و ابوعبیده با اطلاع یافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگى با هیچکدام از مهاجران و اهلبیت پیامبر به شکلى کاملا محرمانه به سوى سقیفه مىروند و در اجتماع انصار حضور پیدا مىکنند.
4. در فرصتى مناسب ابوبکر رشتهى کلام را به دست مىگیرد، ابتدا به ذکر فضایل مهاجران مىپردازد و سپس بدون آنکه شایستگى انصار را براى امر خلافت به رسمیت بشناسد سابقه و جهاد و افتخارات مدنىها را برشمرد و متعاقباً با ذکر خویشاوندى مهاجران با رسول خدا و تخصیص مهاجران اولیه (آنها را از همه بالاتر و برتر دانست) نتیجه گرفت که ما امیرانیم و شما وزیران.
بیانات ابوبکر اگر با هماهنگى قبلى نبوده باشد، بسیار هنرمندانه و دقیق است. او مانند یک روانشناس کارآزموده ابتدا با جریان روحى مخاطبانش همراه شد و با ذکر فضایل غیر قابل انکار انصار که پیوسته به آنها مباهات مىکردند، عطش و نیازهاى روانى آنها را فرونشاند و قلوب آنان را چنان به تصرف خود درآورد که چارهاى جز اعتراف به فضیلت مهاجران براى انصار باقى نماند. انصاف این است که ابوبکر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت زیرا هم فضیلتهاى انصار غیر قابل انکار و هم ادعایشان بر جانشینى پیامبر بىاساس بود.
او بدون اینکه احساسات انصار را جریحهدار کند و یا به کینهتوزى آنها دامن زند با ذکر این مطلب که بعد از مهاجران اولیه کسى به منزلت شما نمىرسد، به آنها تفهیم کرد که راه خطا پیش گرفتهاند، و پس از تمجید و تعارف مقام وزارت را براى انصار اثبات کرد. ابوبکر با عباراتى ظریف روح و روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شکلى کاملا حساب شده با تخصیص مهاجران اولیه انصار را از سایر مهاجران برتر شمرد و با این کار از یک سو از عصبیت و کینهتوزى انصار کاست و از سوى دیگر با آرام کردن روحیات سرکش مردم نتیجهاى را که خود مىخواست گرفت، ضمن اینکه وعدهى وزارت نیز اثرى تسکینى و موقت داشت که آنها را در غفلت فروبرد و بعدها نیز هیچگاه جامهى عمل به خود نپوشید.
5. حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محکم آغاز کرد، اما در پایان جز شکست خوردهاى بیش نبود، زیرا با گفتن امیرى از ما و امیرى از شما عملا باب نقادى و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.
6. عمر بن الخطاب وارد عمل مىشود و دوستى و خویشاوندى با رسول خدا را به عنوان امتیاز مهاجران مورد تأکید قرار مىدهد و معارضان با عشیرهى پیامبر را افرادى باطل و متمایل به گناه معرفى مىکند. لحن و بیان عمر او را در مقام یک مدعى زمامدارى در مقابل انصار قرار مىدهد.
7. ابوبکر نیز با فراست کامل در ماجراى سقیفه انصار را به عنوان گروهى محترم، اما زیادهخواه در جایگاه یک طرف دعوا و عمر را به عنوان مدعىالعموم مهاجر در سوى دیگر دعوا قرار داده و زیرکانه خود را در منصب حکم مرضىالطرفین در معرض افکار عمومى قرار مىدهد، سپس پیشنهاد مىکند که با عمر یا ابوعبیده بیعت شود.
8. اختلاف ریشهدار قبایل اوس و خزرج که محصول طبیعى رفتار و کردار حساب شدهى ابوبکر بود آشکار، و حسادت بشیر بن سعد موجب مخالفت اسید بن حضیر و تمامى اوسیان با سعد بن عباده مىشود.
9. عمر و ابوعبیده تعارف ابىبکر را در خصوص تصدى حکومت به او برمىگردانند و ابوبکر بدون لحظهاى تأمل علىرغم تعارفهاى پیشین دست خود را براى پذیرش بیعت عمر و ابوعبیده به سوى آنها دراز مىکند، اما بیش از آنکه احدى از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بیعت شوند بشیر بن سعد با ابابکر به جانشینى پیامبر بیعت مىکند. در صحنهى سقیفه بنىساعده به استثناى ابوبکر همهى افراد اعم از قبایل انصار و مهاجران حاضر در سقیفه غافلگیر و درمانده مىشوند، به نحوى که ناراحتى و پریشانى آن هیچگاه از ذهن بزرگان آنها نیز پاک نشد.
پی نوشت
1_ابوعبیده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقین در اسلام است، در هجرت به حبشه و مدینه شرکت داشت، از حاضران در ماجراى سقیفه بنىساعده بود. از طرف عمر حکومت شام را عهدهدار بود و در سال 18 هجرى به بیمارى طاعون درگذشت و در فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج 2، ص 245، اسدالغابه، ج 3، ص 84.)
2ـ متن خطبهى ابوبکر با تفاوت مختصرى در الفاظ در کتابهاى البیان والتبیین (ج 3، ص 297)، الامامة والسیاسة (ج 1، ص 13)، عقدالفرید (ج 4، ص 258) ثبت شده است.
3ـ منظور از نفر دوم یعنى دومین نفر در اسلام و اولین ایمان آورنده به پیامبر اکرم اسلام که این ادعا به طور اساسى مردود است، و این بنده در کتاب خورشید غدیر به آن پرداخته است.
4ـ به صفحهى 30 همین کتاب مراجعه فرمایید.
5ـ زیرنویس=منظور اولین ایمان آورندگان به پیامبر که در دوران سه سالهى دعوت پنهانى، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند. «السابقون السابقون اولئک المقربون.» (سورهى مبارکهى «واقعه»، آیات 9- 10.)
6ـ حباب از افراد مورد احترام خزرج است که در جنگ بدر شرکت کرد و مورد مشاوره بود و پیشنهاد او براى تغییر موضع لشکر اسلام مورد پذیرش صاحب رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأى مىشناختند. وى در سال 20 و در زمان حکومت عمر بن الخطاب از دنیا رفت. (اسدالغابه، ج 1، ص 364.)
7ـ چون امام على علیهالسلام را از آنچه در سقیفه بنىساعده به وقوع پیوسته بود آگاه کردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند: آناه گفتند از ما امیرى و از شما امیرى. امام فرمود: چرا براى آنان حجت نیاوردید که رسول خدا سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکى کنید و از گناهانشان درگذرید؟ گفتند: در این (سخن) چه حجتى است؟ على علیهالسلام فرمود: اگر امارت از آن ایشان بود، آنان را سفارش کردن، صحیح نمىنمود، آنگاه امام پرسید: قریش چه گفتند؟ گفتند: حجت آوردند که آنان (مهاجران) درخت رسولند. امام فرمود: حجت آوردند که درختند (خلافت را گرفتند) و میوهها (خاندان رسالت) را تباه کردند.
«فهلا احتججتم علیهم بأن رسولالله صلى اللَّه علیه و آله وصى بأن یحسن إلى محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم (قالوا: و ما فی هذا من الحجة علیهم فقال علیهالسلام:) لو کانت الإمارة فیهم لم تکن الوصیة بهم. (ثم قال علیهالسلام:) فماذا قالت قریش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرة الرسول صلى اللَّه علیه و آله. فقال علیهالسلام:) احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة.» (نهجالبلاغه، خطبهى 67.) امام علیهالسلام همچنین فرمود: شگفتا! خلافت از راه همصحبتى به دست مىآید، اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتى چه شورایى بود که رأىدهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خویشاوندى بر مدعیان حجت آوردى دیگران از تو به رسول خدا نزدیکتر و سزاوارتر بودند.
«(و قال (ع):) و اعجباه أتکون الخلافة بالصحابة. شعر
فان کنت بالشورى ملکت أمورهم -فکیف بهذا والمشیرون غیب و إن کنت بالقربى حججت خصیمهم -فغیرک أولى بالنبی و أقرب»
8ـ سیاستبازى و زیرکى ابوبکر حیرتانگیز، و برخورد او با تمامى عوامل حاضر رد سقیفه بنىساعده بسیار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه کردن احساسات انصار نیست، بلکه هدایت ظریف و زیرکانهى عمر براى جبهه گرفتن در مقابل انصار و در نتیجه طرح وى در افکار اهالى مدینه به عنوان یک مدعى جدى، ابتکار فوقالعادهاى بود که به تضعیف عمر در افکار عمومى و ارتقاى جایگاه خود وى به عنوان حکم و انسان عادل و بىطرفى که شایستگى داورى دارد انجامید، اما حتى به وجود آوردن چنین شرایطى نیز او را از رفتار سیاسىکارانه و اقدام احتیاطى بازنداشت. او ضمن تحکیم موقعیت خود در اقدامى حسابگرانه و در فرصتى مناسب پس از اطمینان به اینکه افکار عمومى مردم در قبضهى ارادهى اوست و بدون تأیید او با کسى بیعت نمىشود، در هالهاى از ابهام عمر و ابوعبیده را مشترکا براى تصدى حکومت به حاضران معرفى کرد. قدر مسلم منظور ابىبکر از این توصیه انتخاب هیچکدام از آن دو نبود، زیرا براى امر حکومت بر جامعهى اسلامى تعارف واژهاى سرد و بىمعناست و او مىبایست فرد اصلح را به مردم معرفى مىکرد، اما چرا دو نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشکار است اگر ابوبکر یکى از آن دو را به عنوان فرد اصلح معرفى مىکرد و حتى یک نفر با فرد پیشنهادى وى بیعت مىنمود، به طور قطع دیگران نیز با (همانهایى که حاکمیت ابوبکر را پذیرفتند) وى بیعت مىکردند و موضوع فیصله مىیافت، آیا این شیوهى معارفه بر اساس تبانى و هماهنگى قبلى گردانندگان ماجراى سقیفه بود؟ از گفتههاى عمر که در صفحههاى بعدى خواهید خواند درک مىکنیم که چنین نبوده است و عمر تصریح مىکند که او هشیارتر از من عمل کرد. پس این نظریه مقرون به قوت و صحت است که ابوبکر با درک صحیح از جو و فضاى موجود در سقیفه بتحقیق دریافته بود که پیشنهاد وى در حد یک تعارف غیر عملى که بستر فوقالعاده مناسبى را براى قبضه کردن قدرت توسط خود او ایجاد خواهد کرد خواهد ماند، و اینچنین شد که ارادهى ابوبکر جامهى عمل پوشید و عمر و ابوعبیده هیچ راهى جز اعادهى تعارف و بیعت با ابوبکر برایشان باقى نماند و چون زمینه مساعد شد ابوبکر بدون هیچ درنگ و تأملى خواستهى از سر اجبار و اکراه عمر و ابوعبیده را اجابت و دست خود را براى گرفتن بیعت آنها دراز کرد.
9ـ سعد بن عباده تا هنگامى که ابوبکر زنده بود، نه تنها با او بیعت نکرد بلکه با او نیز نماز نمىگزارد و در اجتماعات ایشان حاضر نمىشد، احکام و قضاوت او را نمىپذیرفت و قبول نداشت. در دوران حکومت عمر نیز تغییرى در رفتار او حاصل نشد، روزى در دوران حکومت عمر در حالى که سوار بر اسبى بود با عمر مواجه شد، عمر به وى گفت: اى سعد، هیهات! او نیز در پاسخ عمر گفت: هیهات. عمر به او گفت: آیا تو همانى که بودهاى و بر همان عقیدهاى؟ سعد گفت: آرى، من همان هستم، و به خدا سوگند! هیچکس همسایهى من نبوده است که به اندازهى تو از همسایگى با او خشمگین باشم. عمر گفت: هرکس که همسایگى کسى را خوش نمىدارد از کنار او کوچ مىکند. سعد گفت: امیدوارم به زودى مدینه را براى تو رها کنم و به همسایگى گروهى بروم که همسایگى ایشان را از همسایگى با تو و یارانت خوشتر دارم. پس از گذشت زمان اندکى به شام رفت و در حوران درگذشت و هیچگاه با ابوبکر و عمر بیعت نکرد. (ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 178) محمد بن سعد از قول عبدالعزیز بن سعید نوهى سعد نقل مىکند که در سال 15 یا 16 هجرى اجنه آمدند و سعد را به قتل رساندند. (طبقات کبرى، ج3، ص 144) البته در هیچکدام از تواریخ ثبت نشده است که جنیان سیاستپیشه! سعد را به فرمان خدا به قتل رساندند یا به فرمان عمر و یا کینهى خصوصى داشتند! این سخن امالمؤمنین عیاشه نیز هدایتگر است که مىگفت: سه روز پیش از اینکه عمر کشته شود جنیان در سوگش نشستند و در عزایش نوحهسرایى کردند. (استیعاب، ج 2، ص 241، اغانى، ج 8، ص 192) بلاذرى نقل مىکند: عمر شخصى را به شام اعزام کرد و به او دستور داد به هر نحوى که ممکن است سعد را تطمیع کن تا بیعت کند و چنانچه استنکاف ورزید از خداوند یارى بخواه و... آن مأمور حرکت کرد و سعد را میان باغى در حوران ملاقات و وى را به بیعت فراخواند. سعد گفت: هیچگاه با فردى از قریش بیعت نخواهم کرد. فرستاده گفت: اگر بیعت نکنى تو را خواهم کشت. سعد گفت: حتى اگر با من جنگ کنى؟ مأمور گفت: مگر تو از آنچه امت بر آن اتفاق کردهاند، خارج شدهاى؟ سعد گفت: اگر مقصود تو بیعت است، آرى. در این هنگام مأمور مطابق فرمان تیرى به سوى سعد رها کرد و او را کشت. (انسابالاشراف، ج 1، ص 588، با اندکى اختلاف عقدالفرید، ج 3، ص 64.) ناگفته نماند بعضى از مورخان قتل سعد را به خالد بن ولید نسبت مىدهند و مىگجویند افسانهى اجنه را به این علت ساختند که وى از قصاص نجات یابد.
10ـ اسید بن حضیر از نقیبان دوازدهگانه و شرکتکننده در بیعت عقبه است که تا پایان عمر به پاداش این عمل خود مورد عنایت و توجه ابوبکر و عمر بود. وى در سال 20 یا 21 هجرى از دنیا رفت و عمر پیشاپیش جنازهى او حرکت مىکرد. (اصابه، ج 1، ص 64، استیعاب، ج 1، ص 31.)