بخشش

 علی(ع) علیه السلام روزی وارد خانه شدند دیدند حضرت زهرا س دارند حسن (ع) و حسین(ع) را می خواباندند ولی بچه ها خوابشان نمی بره. علی(ع) گفت بچه ها نمی خوابند حضرت زهرا(س) گفتند علی جان از شما چه پنهان غذای کافی تو خونه نداشتم بچه ها را سیر کنم بچه ها گرسنه اند خیلی دل علی(ع) به درد آمد . آمد بیرون پولی هم نداشت رفت درهمی قرض گرفت به سوی بازار رفت تا آردی، خرمائی و ..  بخرد

در راه مقداد را دید گفت مقداد چرا این وقت روز اینجائی گفت یاعلی(ع) دستم خالی روم نمیشه دست خالی بروم خانه مولا گفت چه خوب شد دیدمت من یک درهمی دارم نگفت که حسن(ع) و حسین(ع) گرسنه اند. درهم را داد به مقداد. مقداد خوشحال شد رفت به طرف بازار و علی(ع) هم دست خالی بطرف خانه بر می گشتند. یک سوار عرب بطرف علی(ع) آمد گفت علی(ع) کجائی دنبالت می گشتم این کیسه مال تواست سوار رفت مولا کیسه را باز کردند دیدند که هفتصد دینار طلا در داخل کیسه است تا سوار رفت پیامبر اکرم(ص) آمد گفت یا علی(ع) چکار کردی با مقداد، آن درهمی به مقداد دادی آن سوار هم را شناختی. آن برادرم جبرئیل بود هفتصد دینار طلا برات آورده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد