عبداللّه بن عبّاس حکایت نموده است :روزى عمر بن خطّاب به امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام گفت : یا ابا الحسن ! تو در حکم و قضاوت بین افراد، بسیار عجول هستى و بدون آن که قدرى تاءمّل کنى ، قضاوت مى نمائى ؟!امام علىّ علیه السلام به عنوان پاسخ ، کف دست خود را جلوى عمر باز کرد و فرمود: انگشتان دست من چند عدد است ؟
عمر پاسخ داد: پنج عدد مى باشد.امام فرمود: چرا در پاسخ عجله کردى و بدون آن که بیندیشى جواب مرا فورى دادى ؟
عمر گفت : موضوعى نبود که پنهان باشد بلکه آشکار و ساده بود؛ و نیازى به تاءمّل نداشت .امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام فرمود: مسائل و قضایائى که من پاسخ مى دهم و قضاوت مى کنم براى من آشکار و ساده است و نیازى به فکر و اندیشه ندارد.و چیزى از اسرار عالم بر من پنهان و مخفى نیست همان طورى که تعداد انگشتان دست من بر تو ساده و آشکار بود.()