در شرح نهج البلاغه ابن الی الحدید/ حضرت علی (ع) در حکایت حدیده ی محماه پس از نقل داستان عقیل می فرماید: از این حادثه شگفت آورتر اینکه، شب هنگام کسی به دیدار ما آمد (نوشته اند که اشعث بن قیس بود. چون فردای آن روز قرار بود در دادگاه اسلامی به پرونده او رسیدگی شود، شبانه حلوایی را خدمت امام برد تا به خیال شیطانی خود، قلب آن حضرت را نسبت به خود تغییر دهد.) و ظرفی سرپوشیده پر از حلوا داشت، معجونی در آن ظرف بود، چنان از آن متنفرشدم که گویا آن را با آب دهان مار سمی، یا قی کرده ی آن مخلوط کرده اند! |
به او گفتم: هدیه است؟ یا زکات یا صدقه؟ که این دو برما اهل بیت پیامبر(ص) حرام است. گفت: نه، نه زکات است نه صدقه، بلکه هدیه است. گفتم: زنان بچه مرده بر تو بگریند. آیا از راه دین، وارد شدی که مرا بفریبی؟ یا عقلت آشفته شده، یا جن زده شده ای؟ یا هذیان می گویی؟ به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از مورچه ای به ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد! و همانا این دنیای آلوده ی شما نزد من! از برگ جویده شده ی دهان ملخ پست تر است!. علی را با نعمت های فناپذیر و لذت های ناپایدار چه کار؟! به خدا پناه می برم از خفتن عقل و زشتی لغزش ها، و از او یاری می جوییم.